Parsin.mihanblog.com

www.jalalvandi.ir

Parsin.mihanblog.com

www.jalalvandi.ir

رایانشانی خود را وارد کنید و آخرین مطالب را روزانه دریافت کنید:

توضیحات درباره خبرنامه

زندگی کوکی

دوشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۴۹ ق.ظ



امروز صبح وقت شمعدانی هایم را آب میدادم، زبان درد و دلم باز شد. گفتم تقصیر شما نیست که تشنه اید، تقصیر اندیشه مزخرف حاکم بر ماست. از شما چه پنهان، حتی من هم تشنه ام…  همه چیز شده است «کوکی». یعنی اساساً زندگی شده است زندگی آدمهای کوکی. یک نظم دقیق احمقانه و غیرمعقولی بر زندگیمان چیره شده که هیچ ربطی به «نظم» ندارد. فقط چون همه چیز در فواصل منظمی باید تکرار شود نامش را گذاشته ایم «نظم».

گل را که میخری از فروشنده بپرسی آبدهی اش چطور است، با یک ژست کارشناسانه ای می گوید هر روز، یک روز در میان، هفته ای یکبار. انگار ماشین خریده ای و یا آب مثل کوک است که ده بار بچرخانی صد قدم طی کند. نه می پرسد دمای خانه چند است، نه یادت می دهد که حساب و کتاب فصل چیست، از همه اینها گذشته آمدیم و ریشه یک گل بیشتر آب کشید، باید تشنه بماند تا جیره آبش برسد!؟؟

اولین بار پیرمرد باغبانی که شاگردی اش را میکردم یادم داد که حساب و کتاب ندارد. گفت خاک زبان دارد، بجای اینکه از من بپرسی از خودش بپرس کی وقت آب دادن است. هر گلدانی هر وقت تشنه باشد، خاکش خشک می شود، وقت آب دادن است. یک وقتهایی هر روز یک وقتهایی چند روز یکبار…

اصلا ما را نسبت به پیرامونمان «کر» و «کور» تربیت کرده اند. همه چیز کوکی است. فکر کرده ایم نظم یعنی «همه چیز در فواصل یکسان مثل دیگران!» و وای از این «مثل دیگران»! عاشقی در فواصل یکسال، غذا خوردن در فواصل یکسان، سرکار رفتن در فواصل یکسان، خوابیدن در فواصل یکسان، حمام رفتن در فواصل یکسان. همه چیز از بیخ یکسان… این شد زندگی منظم!! یکسان یکسان یکسان … تکرار تکرار تکرار کرار رار ار ررر

غذا روزی سه وعده… حالا بگویی من الان گشنه ام می گویند تا ناهار دو ساعت مانده! وقت ناهار هم برسد گشنه نباشی هم باید خورد چون دو ساعت بعدش وقت ناهار نیست و فرصتی نیست. ظهر اگر خوابت بیاید می گویند الان که وقت خواب نیست یعنی وقت خواب کوک شده و در فلان موعد است. شب دلت بخواهد ستاره بشماری می شود وقت خواب است. اگر غیر از این زندگی کنی مغایر با «نظم» زیستی. حالا بگو این نظم از کجا دیکته شده!؟

اصلا در این شیوه زندگی خارج از این چارچوب نمی شود زندگی کرد. قید های تحمیل شده بر تو آنقدر متعدد است که ناگزیری خودت را در همان قالب حبس کنی. زندگی امروز ما یک ارزش دارد و آن هم در یک کلمه خلاصه می شود «کار + مند». حتی «دانش جویی» هم کارمندگونه اش مقبول است. یعنی مدت یکسانی، حرف های تکراری را، بخوانی برای رسیدن به درجه ای یکسان. همه با انواع مختلف سواد می شود لیسانس، فوق لیسانس، دکتری، حالا تمایز دکتر فهمیده، با دکتر درس حفظ کرده دیگر عیان نیست. دکتر شدی رفت. رورچپان خواندی یا باعشق. فهمیدی یا نفهمیدی. خلاقی یا نیستی شده ای مهندس.  این می شود کارمندی. همه چیز در ازای مزد یکسان. در فواصل یکسان. از ساعت 8 تا 16 می شود کار! حالا در این حد فاصل چه تمایز و کیفیتی بین افراد هست می شود فرع ماجرا. حضور فلان قدر ساعت در دانشکده می شود تکلیف هیات علمی، حالا علم کجا، تمایز کجا، کیفیت کجا دیگر مساله اصلی نیست. قواعد یکسان، فواصل یکسان…. همین!

شاید به همین خاطر من انقدر با این زندگی ناسازگارم. چون کارمند خوبی نیستم. هیچ همکار و کارفرما و مدیری نمی تواند تحمل کند که یک کارمند، کارشناس یا همکار یکباره وسط جلسه بگوید من خسته شدم و برود. یا مثلا بگوید دیشب تا صبح دوستداشتم کتاب بخوانم امروز سر کار نمی آیم. آدمها یا «کارمند» هستند یا بی نظم… اینکه من در دو ساعت کارهایی را انجام دادم که دیگری در سه روز انجام نداده، ملاک نیست. مساله این است که باید 8 تا 16 اینجا بود!

نمیدانم… شاید هم من امروز خشم نهفته اجتماع کوب و آنارشیست گرایم جنبیده است باز … هرچه هست امروز احساس میکنم اختراع ساعت، چقدر مزاحم زندگی طبیعی شده است. جایگزینی «زندگی کوکی» بجای «زندگی طبیعی» مصیبت بزرگی است…