Parsin.mihanblog.com

www.jalalvandi.ir

Parsin.mihanblog.com

www.jalalvandi.ir

رایانشانی خود را وارد کنید و آخرین مطالب را روزانه دریافت کنید:

توضیحات درباره خبرنامه

عوامل تغییر نگرش ها و ارزش ها در نسل جوان

جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۴۲ ب.ظ

به نظر فاصلة زیادی بین نسل سوم و انقلاب و نسل های پیشین موجود است. اصولاً چرا این شکاف به وجود آمده و برای از بین بردن آنچه باید کرد؟

فاصلة میان نسل های متوالی از لحاظ فرهنگی امری است کاملاً طبیعی و کمیت و عمق آن بستگی به هوشیاری نسل پدران دارد که چگونه بستری مهیا سازند تا این نبرد طبیعی فرزندان یا پدران به بیگانگی فرهنگی نیانجامد.

اما آنچه در کشور ما در مورد نسل سوم انقلاب اتفاق افتاده، مطرح کرد آن است که این نسل (نسل سوم) با دو بستر داخلی و خارجی که هر دو تقویت کنندة تغییر در نگرش های ارزشی ـ فرهنگی هستند مواجه بوده است.

از یک سو عوامل خارجی با کلیه امکانات خود، در جهت دور کردن این نسل از فرهنگ سازش ناپذیر و محکم نسل های قبلی فعالیت های گسترده ای انجام داده اند. تبلیغات سوء خارجی که از آن به تهاجم فرهنگی یاد می کنیم بسیار دقیق و اصولی (از نظر علمی) از سطح دبستان و از سنین دوران کودکی آغاز شده و ادامه یافت.

از سوی دیگر در داخل، گروه های موجود به جای پرداختن به بسترسازی و انجام فعالیت های صحیح جهت نیل به اهداف آتی ساز، به درگیری با یکدیگر و رقابت بر سر تصاحب پست ها مشغول شدند و از وظایف خود در قبال نسل آینده غفلت ورزیدند. آنچه در این میان بیش از عوامل دیگر باعث فاصله گرفتن جوانان از پدران خویش گشته است، ایجاد و تقویت تفاوت میان شعارها و عملکرد گروه های سیاسی ـ فرهنگی کشور بوده است. به نظر من اگر گروه های داخلی به طور صحیح عمل می کردند، عوامل بیرونی و تهاجم فرهنگی به هیچ وجه موفق نمی شدند. در هر حال تصور ما بر این است که این فاصلة موجود از عمق زیادی برخوردارنیست و جوانان عصر حاضر در صورتی که صادقانه مورد رسیدگی قرار گیرند، به راحتی پذیرای سخنان منطقی و به دور از اجبار و تحمیل مسئولین دلسوز هستند.

به طور قطع و بر خلاف آنچه ممکن است بسیاری تصور کنند که این شکاف سطحی است، من فکر می کنم که این شکاف و فاصله بسیار عمیق است. که البته عوامل متعددی دارد که خوب به کار کارشناسی جامعه شناسانه و روانشناسانه نیاز دارد.

اما به عنوان نظر شخصی اینجانب به عنوان یک فرد غیرمتخصص که بین این دو نسل در حقیقت درگیر بوده و هست، فکر می کنم یکی از عوامل، بی خبری نسل قبلی از برخی مسائل که نسل فعلی متأسفانه یا خوشبختانه نسبت به آن ها آگاهی پیدا کرده است می باشد. یکی دیگر از عوامل، نزدیکی نسل قبل با منابع ارزشی ـ اعتقادی ما و فاصلة نسل کنونی با این منابع و عامل دیگر فعالیت عوامل خارجی است که همواره در هر کشوری با هر حکومتی این عوالم سعی داشته اند که به نوعی برای رسیدن به خواسته هایشان جهت یابی کشورها را به سوی خودشان سوق دهند در مجموع می توان گفت که این سه عامل باعث ایجاد این فاصلة فرهنگی ـ ارزشی شده اند.

وقتی که ما می گوئیم نسل قبلی با ارزش ها و منابع اعتقادی نزدیک بوده اند و نسل فعلی نیستند در حقیقت منظور ما این است که نسل قبلی اعتقاداتی را که به آن باور داشت با قلب و روح خودش دریافت می نمود و با تمام وجود به آن عمل می کرد. صرف نظر از افراد بی خبری که دغدغه ای غیر از شکم خود ندارند چرا که به بزرگان دینی خود اطمینان داشتند و می دانستند که سخنان آنان متن دین و اعتقاداتشان است و آن را مانند آیه محکمه ای می پنداشتند. وقتی به آنان گفته می شد که به جنگ بروید با میل و رغبت به جنگ می شتافتند و حتی جان خود را در طبق اخلاص می گذاشتند، اما نسل کنونی که به نوعی شاهد تفاوت میان گفتار و کردار متولیان اموری است که از اعتقادات و ارزش ها دم می زنند، نمی تواند به راحتی به آنان اعتماد کند. در گذشته کسانی که مردم را از لحاظ دینی امر و نهی می نمودند، خود الگوی تمام نمای اعتقاداتی بودند که مردم را به آن دعوت می کردند.

عامل دیگری که عرض کردم عامل خارجی بود. خارجی ها هم هوشیارتر شده اند یعنی رفتارهای ما را تحت مطالعه قرار داده اند، با برخوردها و موضع گیری های ما آشنا شده اند. مثل اوایل انقلاب نیست که در مقابل هر تصمیم گیری و موضع گیری ما برای آنها علامت سؤالی باشد و ندانند که برای چه این موضع گیری را انجام داده ایم. شهادت برای آن ها مفهوم یافته است اینکه حتی چگونه می توانند به شهادت به عنوان یک مفهوم دینی برای ما شکل بدهند.

مثلاً دانشجوی ما وقتی که رئیس جمهورش در دانشگاه سخنرانی می کند و می گوید: «اگر دین بخواهد جلوی آزادی را بگیرد محکوم به فنا و حذف شدن است» هورا می کشد و کف می زند و همین رئیس جمهور در همان سخنرانی 5 دقیقه بعد می گوید که: «ما زیر سایة ولایت فقیه زندگی می کنیم و اگر ولایت فقیه را جذب کنیم دیگر هویت اسلامی نداریم…» دوباره هورا می کشند و کف می زنند. مقصودم کف زدن نیست بلکه عدم تأملی است که از سوی دانشجویان ما ره به تعجب می آورد. این نشان دهنده آن است که هم اهل تأمل نیستند و هم آنقدر از شرایط موجود خسته شده اند و از ارزش های سابق فاصله گرفته اند و آنقدر شعارهای خارجی را باور دارند ـ چه تحت لوای دموکراسی یا هر چیز دیگر ـ که متأسفانه با موج می روند. یکی دیگر از معضلات نسل کنونی ما همین است که جایگاه خود را نمی دانند و تا وقتی که هویت سیاسی و فرهنگی خود را باز نیابد به نظر من به این فاصله افزوده خواهد شد. علاوه بر این که نسل قبلی هم به این مسئله دامن می زند. به این صورت که خود نسل دوم هم تا حدودی از ارزش های خودش فاصله گرفته است ـ به دلیل همان تهاجم فرهنگی و شرایط موجود در جامعه ـ همان طور که می بینیم بسیاری از بسیجی ها احساس می کنند که باخته اند. همان فردی که جان خود را در طبق اخلاص می گذاشت امروز فکر می کند که در این آشفته بازار چیزی را از دست داده است.

عامل دیگر آگاهی های نسل جدید نسبت به مسائلی که نسل های قبلی بی اطلاع بوده اند. به این معنی که ارتباطاتی که اکنون در سطح جامعه و جهان وجود دارد باعث می شود که آگاهی های افراد افزایش یابد که در نتیجه هر مسئله ای را نمی توان به راحتی به آن ها تحمیل نمود. یکی از مسائلی که نسل قبلی برای نسل فعلی به وجود آورده و باعث می شود که نسل فعلی به رفتارهای نسل های گذشته بخندد قضیة منع استفاده از ماهواره هم زمان با آزادی استفاده از اینترنت است. در صورتی که یکی از مهمترین و عمده ترین نقش های ماهواره اطلاع رسانی است و از لحاظ مسایل جانبی هم اگر اینترنت گستردگی بیشتری نسبت به ماهواره نداشته باشد ـ که اینگونه است ـ لااقل هیچ دست کمی از آن ندارد. برای نمونه شما اخیراً می توانید با سایتی به نام Shemaleها مرتبط شوید که نیمی از بدنشان زن و نیم دیگرش مرد است و جدیداً آنقدر جمعیت پیدا کرده اند که اقدام به تشکیل کلوب بین المللی نموده اند. به هر حال ممنوعیت استفاده از ماهواره در چنین شرایطی که افراد بسیاری هم در حال استفاده از آن هستند و مسائلی از این دست باعث می شود که نسل فعلی تصور کند که فریب خورده است.

از سوی دیگر نباید فراموش کنیم که نسل فعلی انسان های خوبی هستند، یعنی این طور نیست که به همه چیز منفی نگاه کنند. خیلی از افرادی که از لحاظ ظاهری به نظر نمی رسد علاقه ای به مسائل ارزشی داشته باشند، می بینید که به شدت مدافع ارزش های جامعه خود هستند. می گویند که انقلاب خود را و ارزشهای خود را دوست داریم، اما شرایطی که برای آن ها ایجاد شده موجب اعتراضشان شده است.

مشکل دیگری هم که به نظر می رسد برای نسل سوم انقلاب وجود دارد آن است که خوبان مملکت را به او معرفی نمی کنند. برای نمونه رهبر انقلاب از لحاظ زندگی شخصی برای جوانان برسند و اینکه رهبرشان ساده زیستی می کند، بسیاری از مشکلاتشان حل می شود که لازمة این امر امکان ارتباط و دسترسی آسان به رهبری به عنوان یک الگوی مناسب است و متأسفانه این امر برای برخی قشرها بسیار مشکل است و تا زمانی که این فاصله به حداقل نرسد این مشکلات کماکان باقی خواهد بود.

در طی صحبت های خود اشاره کردید که نسل جوان امروز از تأمل گرایی فاصله گرفته است چه عواملی را در عدم گرایش جوانان به تأمل و تفکر دقیق مؤثر می دانید؟

اگر وقتی می گوئید جوان، همه جامعه ]جوان[ را در نظر بگیریم این عوامل خیلی گسترده تر می شود و طبیعتاً اگر تنها دانشجویان را در نظر بگیریم عوامل خاصی خواهد بود. اگر در حوزة کاری خودم بخواهم صحبت کنم یکی از عوامل را خودم می دانم ـ من نوعی به عنوان یک استاد ـ چون فکر می کنم Education یا آموزش (به این دلیل از این لفظ انگلیسی استفاده می شود که دامنة بسیار گسترده تری را نسبت به کلمة آموزش تداعی می کند) یعنی منِ استاد به این نرسیده ام که آموزش فقط این کتاب ها نیست؛ دانشجوی من فقط یک وسیله نیست که من کتاب ها را بار او کنم؛ دانشجوی من فکر دارد، دانشجوی من عقل دارد، دانشجوی من احساس دارد و Education در این چند کتابی که برای درس دادن به من دیکته شده خلاصه نمی شود، حرف های دیگری هم برای زدن هست، خیلی حرف های دیگر وجود دارد. یعنی دانشجوی من باید اول به آن حرف ها برسد تا دانشجوی موفقی باشد. شما نگاه کنید هنگامی که از یکی از دانشجویان در رابطه با رشتة تحصیلی اش سؤال می کنیم که چرا این رشته را انتخاب کرده ای؟ چرا اینجا آمده ای؟ چرا زنده ای؟ چرا اینجا آمده ای؟

ـ نمی دانم.

ـ خوب نیا!

ـ چشم.

و رفت! یعنی دیگر سر کلاس من نیامد؛ با همین مکالمة ساده! بعدها از طریق دوستانش پیگیر شدم و به او گفتم که چه شد؟ گفت مگر خود شما نگفتید که نیا؟ گفتم منظورم این نبود که نیا، گفتم بدان که چرا می آیی یا چرا می روی.

ببینید که جوان ما در چه شرایطی زیست می کند. نمی داند چرا می خواند، چرا زنده است، چرا نفس می کشد و یکی از عوامل، من استاد هستم. نه فقط در سطح دانشگاه، در دبیرستان ها هم همین طور است.

(معلمین، نشریات و محدودیت های موجود) بیشتر به نظر می رسد. یعنی ما اجازة آن را نمی دهیم که جوان به راحتی حرف خودش را بزند. آنچه که شرایط موجود را تحمل پذیر می کند آن است که بگوئیم ما با همة آنچه در جهان هست متفاوتیم. یعنی جوان می تواند خودش به این حرف برسد. اگر شرایط را ایجاد کنند که حرف هایشان را بزنند و بعد منطقاً به او ثابت کنند که اگر تو می خواهی با نظام کاپیتالیسم و سرمایه داری و نظام های موجود جهان متفاوت باشی تنها راهش این است که بگویی من یک حرف جدید دارم. وقتی که گفتی حرف جدید دارم می شوی بوسنی، نابودت می کنند. می شوی لبنان، به تو حمله می کنند. می شوی فلسطین، از خاکت بیرون می کنند. می شوی ایران، تحریم اقتصادی می کنند، فشارهای اقتصادی ]درست[ می کنند، مشکلات فرهنگی برایت درست می کنند و... یعنی خود جوان ما می رسد به این حرف، نیازی نیست که ما تزریق کنیم یا با چکش در سر او فرو کنیم، ولی چون متأسفانه این زمینه نیست طبیعی است که فرد هم سعی می کند که از واقعیت ها فرار کند.

دکتر احسان محمدی، عضو هیات علمی دانشگاه

امروز دنیا از حرف خسته شده، امروز واژه های حقیقی دارد آشکار می شود. یعنی از متون کتاب همه دنبال حقیقت می گردند می خواهند ببینند حقیقت چیست شاید در گذشته این طور نبوده،امروزه همه دنبال این می ؛ردند که حقیقت چیست و در ضمن می خواهند که از متودولوژی دینی، که مدعی است، ساده ترین، سریع ترین و کم انرژی ترین ایدئولوژی است که ما را به حقیقت می رساند، خودشان این مطلب را به دست بیاورند، نه از پندارهای دیگران. نیروی جوان در دنیا این جور شده است. ]عصر[ پرسشگری شروع شده. وقتی من برای خریدن یک بلوز به چند فروشگاه سرمیزنم، نیروهای جوان هم دوست دارند خودشان تحقیق کنند ـ بعد از بلوغ ـ تا بهترین لباسی را که می تواند بر ذهن و عقل و اخلاق و معنویات خودش بپوشانند انتخاب کنند. پس ما وظیفه مان چیست؟ ما وظیفه مان چیست؟ ما وظیفه مان این است که بچه ها را برای انتخاب آماده کنیم یعنی به اینها توانمندی های معنوی و علمی بدهیم که خوب انتخاب کنند. خوب توجه کنند تا بعد، این انتخابهایشان را خوب به هم بچسبانند و بتوانند یک جهان بینی خوب را بیابند.

الان در جامعه ما ـ با وجود اینکه ادعا می :ند یک جامعة دینی است ـ هر چه از جامعة دینی صحبت می کنیم، فوراً افراد را مثال می زنند؛ در حالی که یکی از کارهایی که ما باید بکنیم این است که ما جوان را به اصل کتب الهی سوق بدهیم که خودشان بروند مطالعه کنند. چون خودشان مطالعه نمی کنند و اول کتاب هایی که افراد مختلف نوشته اند را مطالعه می کنند برایشان حقیقت در لایه هایی از حجاب قرار گرفته. این حجاب ها باید پس زده شود. تشویق به قرآن خواندن، تشویق به خواندن نهج البلاغه و ارزش قائل شدن برای جوان ها… همة اینها ما را به راه حقیقت سوق می دهد.

حساسیت مطلب در این نکته است که زندگی کردن را در شرایط وخیم باید به بچه ها یاد بدهیم. یعنی باید به بچه ها مهارت یاد بدهیم. اما حرکتی که ما برای یک چنین نسلی ـ به قول شما نسل سوم ـ باید انجام بدهیم این است که بچه ها را با یک مثلث آماده کنیم. در گپ های دینی به این نتیجه رسیده اند که در تمام دین ها، مسیحی، یهودی، مسلمان و… ما باید به انگیزه (Motive)، دانش (Knowledge)، مهارت (Slillfull) مهجز شویم اگر اول این ها را به هم بچسبانیم، می شود «آدم»!

اگر کسی بخواهد آدم شود باید هم دانش داشته باشد ـ دانش ادبیات دینی را داشته باشد ـ هم انگیزه اش را داشته باشد و هم مهارت داشته باشد. دانش و مهارت، توانستن است. اما انگیزه خیلی مهم است. انگیزه، خواستن است. ما باید بچه ها را برای خواستن بار بیاوریم این امر مهمی است. متأسفانه ما بی انگیزگی در افراد به وجود آورده ایم. یکی از راه های به وجود آوردن انگیزه ایجاد تعلق و حمایت است. نه تعلق تنها. یک عده ای می گویند تعلق ملی؛ این خوب است؛ اما باید حمایت (Support) هم باشد: وقتی تعلق را مطرح می کنیم، زمینة بروز هم باید به آن داد. اگر ما زمینه بروز استعدادها را به افراد ندهیم، تفاوت ها ایجاد تبعیض می کند. پرسش از نسل سوم به نظر ساده است ولی بحثش یک دریاست. بسیار بی کران است. این یک پرسش زیربنایی است. آیا ما فقط می خواهیم شعار بدهیم و حرف بزنیم؟ ما با سرمایه های حال و آینده سر و کار داریم. دختران و پسران جوان ما سرمایه های ما هستند. اگر ما می ÷اهیم جامعه مان بقا داشته باشد، ادامه بدهیم و کاردانی ایجاد کنیم، باید برای جوان ها سرمایه گذاری کنیم. باید از این بازی های سیاسی دور بمانیم. حقیقتاً در کنار جوان قرار بگیریم و مسائلش را حل کنیم. چه جوری؟ باید مسایل را بشکافیم یعنی آخرین مسائل و تجربه ها را مطرح کنیم. الان بحث سر این است که یک زمانی، وقتی ما می گفتیم «دین» (Religion) یک کلمه ی نامردمی به ذهن متبادر می شد. اصلاً ریشه Religion یک کلمه نامردمی است. از ابتدا که این کلمه بنیان نهاده شده تویش یک (Ought) گذاشته اند: یک بایدِ اجباری. در حالی که در Religion بایدی وجود نداشته. من اصلاً به Religion به عنوان دین ـ البته اصلش مذهب است ـ اعتقاد ندارم. این غلط ترین واژه است. ولی خب حالا که دیگر نمی شود آن را تغییر داد. ولی این مسأله با قصد و غرض انجام شده. یعنی می خواستند بگویند کسی که در Religion قرار می گیرد یک اطاعت اجباری دارد به ذات الهی به پیامبر و… در حالی که این جور نیست. اگر بایدی در دین وجود دارد از ابتدا، این «باید» به صورت یک احساس درونی بوده است. یعنی اگر کسی اطاعتی در دین حقیقی می :رد اطاعت درونی بود؛ لذت درونی بود. یک مثالی می زنم ـ البته شاید مثال سطحی باشد ـ چوپان وبره را ببینید ـ یادتان باشد بسیاری از انبیای الهی خودشان چوپان بوده اند ـ بره به چمن احتیاج دارد و چوپان این بره را به چمنزار می برد؛ هر چند شاید یک ریسمان هم بر حسب عادت به این بره ببندد ولی هدف این است که این بره به آن چمنزار برسد. به هیچ وجه این طور نیست که بخواهد قلاده ببندد و این را بکشد. الان هم در ادبیات دینی نوین این گونه است که به جوان ها، دختران و پسران خودمان باید بگوییم به هیچ وجه در دین اکراه نیست.

ما باید نسل سوم را به عنوان سرمایه قبول و باور داشته باشیم و با این باور، ابتدا با یک جهان بینی به آن ها حرکت بدهیم.

ما الان در جامعة ایران «تجمع» انسانی داریم در حالی که باید «جامعة» دینی را بسازیم. اگر جامعه دینی را بسازیم، جامعه انسجام پیدا می کند، قوی می شود و هیچ کس نمی تواند ضربه بزند.